
توپ من رو کی شوت کرده؟ کجا میره؟
مقابلم نشسته بود … آقای الف …. روی مبل تکی اداری خیلی رسمی پا روی پا انداخته بود … چین نسبتا عمیقی میان دو ابرو داشت و موهایش جو گندمی شده بود ….. عینک نازک بدون قاب به چشم داشت و غرق فکر بود … در 10 دقیقه گذشته هیچ نگفته بود … در تمام این مدت نگاهش از پنجره به ساختمان های مقابل و یا شاید آسمان پسِ آن بود …
شاید علت سکوت من بودم، چون 10 دقیقه قبل در پاسخ به سوال عمیقش پرسیدم : ” خودتون چی فکر می کنید؟”
داستان از 5 ماه قبل شروع شد، یکی از دوستانم با من تماس گرفت و گفت که در مجموعه خود یک همکار بسیار توانمند دارند که به هیچ عنوان نمی خواهند او را از دست بدهند اما هر 6 ماه یکبار مجبور می شوند او را از یک بخش به یک موقعیت دیگه جا به جا کنند و علت هم شکایت متوالی بقیه کارکنان و مدیران آن بخش بود. جالب این بود که این فرد در ابتدا به شدت پیش همه محبوب بود و در فاصله زمانی کوتاهی با مدیران هم رده دچار چالش شده و کار به جاهای باریک می کشید و بعد هم اجبار به جا به جایی! از من خواسته شد که در قالب یک قرارداد کوچینگ سازمانی چند ملاقات با چند همکار و از جمله آقای الف داشته باشم.
تنظیم ملاقات چند بار به خواست آقای الف به تاخیر افتاده بود و من هم هربار با نهایت احترام انتخاب را بر عهده خودشان گذاشتم و منتظر ماندم. نهایتا شاید بعد از اینکه از محرمانه بودن گفتگو و صحیح و سالم بودن سایر همکاران بعد از ملاقات با من اطمینان حاصل کرده بود برای تنظیم جلسه اعلام آمادگی کرد. انتظار نداشتم موضوعی که می خواهد در مورد آن صحبت کند عمیق ترین دغدغه مدیر ارشد سازمان درمورد او باشد. ولی پرسید: “مشکل من این است که با وجود اینکه خیلی توانمند، اثرگذار و بی ادعا هستم، همکارانم خیلی زود از من فاصله می گیرند و انگار از بودن من به شدن احساس خطر می کنند. البته آنها تنبل، از زیرکار دررو، مدعی و خود رای هستند و حس می کنم که توانایی های من موجب حسادت شدید در آنها می شود. خب چرا من هر جا که می روم باید با اینطور آدم ها همکار باشم؟!”.
آقای الف به خودش فرصت داد که این سوال سخت را بپرسد که چرا یک جای زندگی درست کار نمی کند و دقیقا بعد از پرسیدن این سوال خوب بود که توانست در مسیر پیدا کردن جواب پیش برود. الان هم در جریان ملاقاتهای ما سوالاتش بیشتر شده. به قول خود او ” کاش همه یک کم فکر کنندکه توپشون چطور پرتاب شده و الان چطور داره پیش میره!” ملاقات هایم با او جرقه ای را در ذهنم ایجاد کرد که طرح این موضوع می تواند در فضای شبکه های اجتماعی و یا مجامع حرفه ای موجب ایجاد گفتگویی سازنده به سوی رشد باشد.
واقعا این توپ شما از کجا آمده؟
اروین یالوم روانپزشک هستیگرا، نویسنده آمریکایی و استاد دانشگاه استنفورد یکی از موثرترین انسانها در بررسی چیستی و ماهیت زندگی یک فرد در جهان نوین است. نتایج تحقیقات و پژوهش های او در بزرگ ترین شرکتهای دنیا به جریان افتاده، آزموده شده و تغییرات زیادی را ایجاد کرده است. روش “توپ شما” یکی از روش های هوشمند او برای دعوت از ما برای نگاه هستی شناسانه به زندگی است که در کتاب روان درمانی اگزیستانسیال مطرح شده است.
فرض کنید که ما یک توپ هستیم که در هوا در حال حرکت است. اگر فقط به این توپ در لحظه کنونی نگاه کنیم به هیچ وجه نمی توانیم تمام حقیقت را دریابیم بلکه باید چند عنصر دیگر را هم در نظر داشته باشیم. اینکه این توپ از کجا و با چه نیرویی و در چه جهتی پرتاب شده و از طرف دیگر این توپ در هر لحظه از سیر حرکتش از ابتدا تحت تاثیر چه گرانش هایی (مثل جاذبه زمین)، چه فشار هایی (مثل فشار باد) و یا برخورد با چه سطوحی (برای بررسی هر گونه تغییر جهت احتمالی) بوده و حتی اینکه در آینده می خواهد به کدام جهت سیر کند و به کدام هدف برسد!
ارتباط توپ و کوچینگ سازمانی
در جلسات کوچینگ (چه فردی و چه سازمانی) برای درک یک نفر باید در داستان توپ او غرق شد و با نیم نگاهی به گذشته و جایی که از آنجا آمده، خواست ها، باور ها و چالش های کنونی او را هم ببینیم و آینده را هم از چشم دور نکنیم. شاید کار اصلی یک کوچ این است که در کمال امنیت و حمایت، فرد را همراهی کند تا از دید خود، سرعت حرکت توپ را کم کرده و در میان لحظه های این تصویر آهسته، باور ها و ارزش ها را بیابد و سبک و سنگین کند و با آگاهی ناشی از این تحلیل، راهکارهایی تعریف کند که موجب تحول فردی و متعاقبا رشد سازمانی شود.
آقای الف (به من اجازه داده است که این مطالب در این سطح طرح شود) به خوبی دید که کودکی او چطور به رقابت با برادرانش گذشته و در نوجوانی با شرم ناشی از پشت کنکور ماندن بمباران شده و اکنون در نقطه ای از زندگی است که مسئولیت تامین امنیت خانواده را دارد و نگاه به نیمه دوم و کم هیجان تر زندگی او را میترساند و قصد دارد که انسانی تاثیر گذار در حد مدیران جهانی باشد. وقتی این توپ همانطور که هست دیده و درک شد قدرت لازم برای تغییر جهت حرکت ایجاد شد.
در این نوشته تلاش کردم به دوستانی بپیوندم که بدون تکلّف و پیچیدگی تجربه زیسته شان را در قالب چند خط ساده با جهان به اشتراک می گذارند تا شاید مثل پروانه ای بال بزنند و جایی دیگر طوفان تغییر برپا شود.