چطور احساسات دردناک را بپذیریم؟

چطور احساسات دردناک را بپذیریم؟

شرم، خشم، ترس، غم وهیجانات دردناک در زندگی همه ما هستند. اما آیا میدانیم هر کدام از اینها به چه معناست؟ پشت هر هیجانی یک نیاز است وقتی نمی‌توانیم آن را برآورده کنیم احساسی است که با یک پرچم به ما نشان داده میشود و چهره روزمان را عوض میکند.

مثلا غم برای این است که درک کنیم چیزی یا کسی را از دست داده ایم . ترس نیاز برآورده نشده از اتصال به چیزی یا کسی است و پشت خشم نیاز به مراقبت از قلمرو است که از دست رفته ! بسیاری از ما زبان این هیجانات را نمیدانیم چون نسبت به احساسات نا آگاه هستیم. پس قدم اول است که بهتر است به احساسات آگاه شویم. جامعه ما هم درست مثل برخی از جوامع بشری به مشکل ناگویی هیجانی دچار است. هر هیجان پس از بوجود آمدنش در ما تمایل دارد بروز کند. برای بروز هیجانات دو راه داریم یکی اینکه در قالب یک ساختار بالغانه بیان و زندگی شود و دوم این که با یک رفتار بیان شود.

بیایید یک قدم جلو تر برویم . حالا که از احساس خود باخبر شدیم میخواهیم آن را بروز بدهیم اما به چه شکل هایی میتوانیم این ابراز را داشته باشیم؟

 ما سه نوع بروز هیجان داریم: ابزاری، اولیه و ثانویه.

بروز هیجان به صورت ابزاری یعنی از ابراز آن احساس در جهت اهداف و منافع استفاده کنیم. به عنوان مثال در فرهنگ ما اشک تمساح ریختن یکی از انواع ابراز است که حقیقی نیست و صرفا برای رسیدن به هدفی استفاده میشود .

بروز هیجان به صورت اولیه رو به محیط است و معمولاً سالم و سازگار اما بروز از نوع ثانویه کلاً ناسازگار است و رو به یک فکر یا یک هیجان است. سازگاری در بروز یک هیجان یعنی آیا این نوع بروز به فرد کمک می کند نیازهایش را برآورده کند؟ احساس تعلق به محیط داشته باشد؟ و ارتباط با محیط فعال، پایدار و پایا را حفظ کند؟

مثلاً ترس از مار در ما ممکن است ترس اولیه باشد اما ترس از پای تخته رفتن در کلاس درس ثانویه است. چون در واقع خود صدا شدن و پای تخته رفتن نیست که موجب ایجاد احساسی در ما میشود ، ما از شرم ناکافی بودن و ناموفق بودن در پاسخگویی ناراحت می شویم. به عنوان یک مثال دیگر بیایید به توهین نگاهی بیندازیم . اصولا توهین وجود ندارد چون بروز ثانویه است اما اگر به اندازه کافی کند وکاو نکنیم و به نیازهای زیرین نرسیم فقط بر اساس لایه بالا رفتار می کنیم که پاسخگوی نیاز پایینی نیست!

در بروز هیجانات ثانویه ما در واقع نسبت به یک فکر و یک هیجان عکس العمل داریم اما بروز هیجان اولیه مستقیم رو به بیرون است. به عنوان مثال گفتار خشمگین و منفی در واقع رفتار ناسالم و ناسازگار نسبت به هیجانات روزمره ماست اگر بر اساس خشم رفتار‌ کنیم درست است ولی کافی نیست چون پاسخ به نیاز اصلی نیست.این نشان میدهد که متاسفانه اغلب رفتارهای ما ماحصل رفتارهای ثانویه هستند. چون ما وارد عمق نشده ایم متاسفانه ازجایی پاسخ می دهیم که رفتار ما برای خود و دیگران نامفهوم و ناسازگار است . این مشکل به این دلیل بوجود میآید که از کودکی درست آموزش نگرفتیم که با خود ارتباط قوی داشته و احساس درونمان را درست بیان کنیم.

حالا شاید سوال برای شما پیش بیاید که آیا این مثالها در مورد خشم قابل تعمیم نیست چون همیشه بد است؟! باید بدانیم که خشم به دو شکل است : 1. پرخاش یا حمله که فعال است و 2. پرخاش منفعل به صورت سکوت، قهر یا فاصله گرفتن است که به مراتب خشن تر است. خشم سالم به نوعی رفتار جرات ورزانه و پر اقتدار در بیان خود و دفاع از مرزهای فردی است. این رفتار خشم است ولی سازگار است چون پرخاش نیست. اما ما معمولاً نمی‌توانیم خشم سالم را تجربه کنیم چون پشت حجم زیادی از شرم و ترس مدفون شده است.

ترس و شرم به نوعی هیجانات زیرین ما هستند که در کودکی تجربه شده اند. دقت کنید که استفاده از روش هیجانات ثانویه نوعی مکانیزم دفاعی در مقابل آسیب پذیری ما هستند که در کودکی داشتیم. اما تنها یک راه داریم که از چنگال این احساسات آزاد شویم که به همه هیجانات اعتبار ببخشیم تا به عمق رفته و به بخش حقیقی دسترسی پیدا کنیم. باید بدانیم که همه حس ها واقعی هستند و راهنمای ما در زندگی موفقیت! شناخت هیجان به زندگی چابک تر و آزادانه تر کمک می کند . مرحله بعد از حس هیجانات این است که آنها را چطور تجربه کنیم؟ لازم است دقت کنیم که هیجانات همه برای پاسخ به تکانه های محیط هستند و فی نفسه سازگار هستند. مثلا ترس برای مراقبت از خود است و خشم برای مراقبت از ماهیت هویت فردی و مرزهای ماست و شرم به دلیل نیاز به کفایت است. پس به صورت کلی باید بدانیم که پشت هر هیجان یک نیاز است.

اما راهکار چیست ؟ ما میتوانیم روی هر حسی مدیتیشن کنیم تا به لایه های پایین تر برویم تا ببینیم پشت این که حساس کنونی ما  چیست مثلا اگر خشمگین هستیم کمی تامل کنیم و بپرسیم آیا این خشم به این دلیل است که حس میکنیم خوب نیستیم و شرم داریم. والد خوب بیرونی بعد از یک مدتی یک والد خوب و حمایتگردرونی ایجاد می‌کند که پس از شکل گیری خود فرد میتواند از خودش مراقبت کند. این والد ساختاری قدرتمند به شخصیت می دهد . مثلا کسی که والد حمایتگر درونی دارد و آموزش دیده می‌تواند خودش را از دست احساسات بد نجات دهد و رفتار سازگار نشان دهد.

در ارتباطات بین فردی هم وقتی ما به سطح داخلی هیجانات دسترسی داشته باشیم به نفر مقابل هم کمک می کنیم که با سطح بالاتری از عمق درونی خود ارتباط برقرار کند. آگاهی از هیجانات درونی به ما قدرت خارق العاده ای میدهد و عدم آگاهی هیجانی ما را در وضعیت ضعف قرار می دهد که باعث میشود پاسخی که به زندگی می دهیم ناسازگار است. اما نکته اینجاست که آگاهی و شناخت قادر به تغییر هیجان نیست فقط یک هیجان هیجان را درمان می کند. مرحله بعد از دسترسی هیجانی ، تنظیم هیجانی است که در نوشته های بعد به آن خواهیم پرداخت.

آمده ایم که فقط خوشحال باشیم؟

آمده ایم که فقط خوشحال باشیم؟

قبل از اینکه این متن را بخوانید چند سوال از خودتان بپرسید.

چرا بشر بیشتر از هر چیزی به دنبال خوشحالی هستند؟ آیا این خوشحالی مدام که در فرهنگ مدرن و تبلیغات موج میزند حقیقت است؟ آیا این خوشحالی در دسترس ماست؟ آیا امکان دارد که همیشه روی طول موج خوشحالی باشیم؟ پاسخ های شما بسیار مهم هستند آنها را به خاطر داشته باشید …

يونگ فیلسوف و روانکاو اروپایی تعبیر جالبی از انسان خوشحال دارد که بسیار از تعریف عادی و معمول خوشحالی فاصله دارد…

بر اساس این تعریف، خوشحال بودن یعنی توانمندی بالای ما در شکیبایی و استقامت در برابر سختی ها.

خوشحالی یعنی اطمینانی درونی به این که رنج و سختی و بیماری و مرگ، جزء لاینفک زندگی است و اما هیچکدام از آنها نمی تواند مرا از پا بیاندازد.

خوشحالی یعنی میل به زندگی علی رغم علم به فانی بودن همه چیز…

خوشحالی یعنی آگاهی از توانمندی ما برای به دوش کشیدن مشکلات، بعد از هر زمین خوردن … یعنی همچنان بتوانیم بلند شویم بعد از هر گریه بتوانیم بخندیم و لبخند بر لب دیگر همنوعان بیاوریم…

خوشحالی یعنی حضور کامل ما در هستی
خوشحالی یعنی همچون رود جاری بودن
و در حرکت بودن
عبور کردن و به عظمتی بی پایان چشم دوختن

خوشحالی یعنی توانایی ما به گفتن یک آری بزرگ به زندگی

اما همه اینها شجاعت میخواهد .. اصولا تماس با حقیقت زندگی و غوطه ور شدن در واقعیت آن نترس بودن میطلبد.

حال سوال اینجاست ….آیا آگاهانه میخواهیم از تماس با زندگی خوشحال باشیم یا از دور انتظار گرمی و استغنا داشته باشیم?